… ستارخان سردار مقاومت آذربایجان نوشته بود:من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد…اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون…چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش.. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف…علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم آلان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته…
اما… مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت : عیبی نداره فرزندم…
خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم…
اونجا بود که اشکم در اومد…
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت