loading...
دل نامه
لایو بازدید : 59 شنبه 04 آبان 1392 نظرات (0)
روزنامه نگاری - مازیار ناظمی

Presenter  (مجری) در رسانه تلویزیون، رادیو و حتی اینترنت نقش و جایگاه مهم و بزرگی دارد. آدمی در این درجه کاری و حرفه ای برای این رسانه ها نعمتی است. یک مجری مبتدی اگر کارش را اصولی شروع کند و کمی شانس بیاورد و مشاوره خوب هم بگیرد می‌تواند به موقعیت های بزرگی برسد. اما نکات مهم در راه تبدیل شدن به یک مجری خوب چیست؟

- مجری آدم اینکاره می‌خواهد، بالاخره این حرفه یک جوهره هنری لازم دارد، برای مجری شدن داشتن یک شخصیت قوی و خود باور در ابتدای کار بسیارمهم است.

- تمرین و تمرین و تمرین .... بعد از نزدیک به سی سال کار اجرا با اطمینان می‌گویم مجری گری هر برنامه ای یک تجربه جدید است. کار زیاد و برنامه های مختلف شما را آماده تر می‌کند، البته برای مبتدیان بهترین وسیله آینه است! با آینه کار کنید و خودتان را از چشم بیننده ها ببینید.

- مجری بی سواد آفت رسانه است. مجری بدون اطلاع سرباز بدون سلاح در میدان جنگ است. با تحقیق و کار بر روی موضوعات از سلام برنامه تا طراحی سئوال و حتی سناریوی ذهنی برخورد با موضوعات و میهمانان، ارزش‌های اجرای خودتان را افزایش دهید.

- یک مجری خوب از همان ابتدای کار نگاه به دوربین را یاد می‌گیرد. نگاه‌های شما سر درونتان را برای مخاطبان بر ملا میکند. نگاه منطقی و صمیمانه به دوربین به عنوان چشم بینندگان اصل مهمی است.

- راحت و طبیعی مثل خودتان باشید ! به عنوان یک مجری از توی جعبه جادو با آدم توی خیابان چقدر فرق دارید؟ هر چه رفتار و عکس العمل های شما در اجرای تلویزیونی صمیمانه‌تر  و  واقعی‌تر باشد به مردم نزدیکتر می‌شوید.

- دوستی می‌گفت برخی بازیگران نمایش با دست های خود مشکل دارند ! عینا بعضی مجریان تلویزیون که فنون ارتباط غیر کلامی را بلد نیستند. استفاده از زیان تن، پیرا زبان و حتی ظاهر که بخش‌های مختلف این ارتباط را تشکیل می‌دهد نقش مهمی در القای منظور شما و تاثیر کلام و اجرایتان خواهد داشت.

- مجری برای محبوبیت نیاز به ماندگاری دارد، چیزی بین 5 تا 7 سال حضور در یک برنامه باعث می‌شود کم کم برای مردم برند شوید. مخاطبان اول نسبت به مجری شناخت پیدا کرده  و در ادامه در صورت تامین نظرشان به مجری اعتماد پیدا می‌کند. هر مجری برای اینکه بین همه صدا ها و چهره ها شناخته شود باید  سبک داشته باشد. بنابراین از همان ابتدا که معمولا با تقلید کار را شروع می‌کنید دنبال پیدا کردن سبک خودتان باشید.

- کنترل احساسات برای مجری لازم است، مخصوصا اگر محبوب هم باشید، به شدت بر روی مخاطبان خود تاثیر خواهید داشت. توانایی غلبه بر خشم، شادی، تنفر و غرور به مرور زمان و با تجربه بدست می‌آید.

- تنها صداست که می‌ماند، جمله قشنگی است. یک مجری باید بتواند صدایش را بشناسد و از توانایی آن اگاه باشد. سرعت، ریتم، وضوح، بالا بردن کیفیت صدا، تلفظ و ... از جمله نکاتی هستند که مجری باید برای بهتر شدن آنها تلاش کند. پیشنهادمی کنم مجریان مبتدی، کار همکاران قدیمی تررا  خوب گوش کنند البته هنر گوش کردن هم  خود جزیی از صفات یک مجری خوب است.


لایو بازدید : 56 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)


ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

                              بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

                              در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب

                              با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

                              من او نیم او مرده و من سایه ی اویم

من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است

                              او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا با همه کس در همه احوال

                              سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت

من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است

                             در دیده ی او آن همه گفتار، نهان بود

آن عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ

                             مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود

من او نیم آری، لب من این لب بی رنگ

                             دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش

                            مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

                            آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

                            چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم و گور ویم، بر تن گرمش

                             افسردگی و سردی ِ کافور نهادم

او مرده و در سینه ی من، این دل بی مهر

                             سنگیست که من بر سر آن گور نهادم


لایو بازدید : 29 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)

گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...

همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه
پس برو
قبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی بشی...

پس منم میرم ...


لایو بازدید : 57 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)




به گزارش وکالت نیوز به نقل از خانه ملت ، سخنگوی کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس با یادآوری موضوعات مورد بحث امروز کمیسیون متبوع خود، گفت: ایرادات عبارتی و جزیی آیین دادرسی کیفری و نیز الحاقات آن بررسی و تصویب شد.

محمدعلی اسفنانی  با اشاره به موضوعات مورد بحث امروز کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس افزود: امروز بررسی آیین دادرسی کیفری در این کمیسیون مذکور با حضور معاون حقوقی قوه قضاییه به پایان رسید.

نماینده مردم فریدن، فریدونشهر و چادگان در مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه موادی از طرح کاداستر با حضور رئیس سازمان ثبت املاک امروز( 28 مهر) در کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس تصویب شده است، تصریح کرد: الحاق یک تبصره به ماده 5 طرح مذکور مطرح شد و مواد 6، 7 و 8 نیز به تصویب رسید.

سخنگوی کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس با یادآوری موضوعات مورد بحث امروز کمیسیون متبوع خود، گفت: ایرادات عبارتی و جزیی آیین دادرسی کیفری و نیز الحاقات آن بررسی و تصویب شد.

منبع : وکالت نیوز


لایو بازدید : 68 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)
این اشک‌های شور
از کجا می‌آید مادر؟
-آب دریاها را
من گریه می‌کنم آقا.
- دل من و این تلخی بی‌نهایت،
…سرچشمه‌اش کجاست؟
- آب دریاها
سخت تلخ است آقا؟
دریا خندید در دوردست،
دنداهایش کف و
لبهایش آسمان

************
در خویش خسته‌ام!تکرار می‌شود همه‌ی لحظه‌های درد
دیگر ستاره‌های یخی نیز رفته‌اند…

ماه از درونِ شب به زمین فحش می‌دهد
تکرار می‌شود همه‌چیزی به رنگِ زرد

بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکسته‌است
از شاخه‌های درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زنده‌است
دیگر همیشگی شدنِ شعر مرده‌است.
٭
از خویش خسته‌ام

هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه
هر روز می‌شکند ریسمانِ من
هر روز
پاره می‌شود ایمانم از گناه
٭
از هم گسسته‌ام

هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
حتی ستاره‌های یخی نیز
مرده‌اند
دیگر ادامه‌ی این راه بسته‌است
حتی خدای من امروز
خسته‌است.
***********
شب بود باران نمی بارید……….شکوفه لبخند نمی زد…………
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب…………..از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی………
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود………نه یک پرده…….تنها نیم پرده………..دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت……………
به پنجره((ها))
کردم…………….چقدر برف….:.((عزیز امشب نرو برف هم بهانه ای است برای نرفتتنت………))
و تو ………….ساده حتی بی هیچ لبخندی یا حتی کلامی رفتی……….. و امروز فردای دیشب……………………عجب فاصله ی نگاهمان را زیاد کردی………….

********
وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…………نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد……..وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد……………وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…………مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند………..دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم……….می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم……………صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…………….

***********
گاهی که دلمبه اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است            

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

===========================

نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز

ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش

گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها

مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها

(( فروغ فرخزاد ))

===========================

کسی آمد که حرف عشقو با ما زد

دل ترسوی ما هم دل به دریا زد

به یک دریای طوفانی دل ما رفته مهمانی

چه دوره ساحلش از دور پیدا نیست

یه عمری راهه و در قدرت ما نیست

باید پارو نزد وا داد

باید دل رو به دریا داد

خودش می بردت هرجا دلش خواست

به هر جا برد بدون ساحل همون جاست

===========================

باز امشب قلب من٬ دیوانگی از سر گرفت

شعله های خفته من آتش دیگر گرفت

روح من آزاده بود در کهکشان بیکران

لیک جسم خاکی یکدم مرا در بر گرفت

ما و دل در انتظار لحظه ی دیدار ها

میتپیم و یادی او این خانه را در بر گرفت

سرنوشت وهستی من دفتر فریاد هاست

ای دریغا نعره در سینه ام آخر گرفت

خنده بر لب٬داغ بر دل همچو لاله٬ در بهار

آتش تنهای اخر شعله در پیکر گرفت

زنده گی مجموعه ی اوراق گوناگون بود

ای خوشا آن کس کین اوراق را کمتر گرفت

شمع مرد و شب گذشت و راز دل نا گفته ماند

عشق تو عقده بردل شکوه ی دیگر گرفت

===========================

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی

فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت

دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه

جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه

از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون

فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون

فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم

حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی

قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت

برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته

یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته

من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره

بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی

بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب

یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه

غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی

تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون

منم تو رو سپردم دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم

رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره

زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره

غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه

سرفه های مکررم مال هوای دوریه

گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه

مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟

دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون

همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره

داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره

یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم

تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی

فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست

با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست

عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه

یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم

داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر

مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر

حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه

تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه

دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه

مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه

دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار

تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم

به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب

که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن

نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره

بهار همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

===========================

می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه */*/*

من باشم و تو باشی یک شب مهتابی باشه *~*~*

می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری*/*/*

می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری *~*~*

می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم */*/*/

می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم *~*~*

می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی****

از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی*****

امشب می خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم ****

اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم****

امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم****

برای خوشبخت شدنت خدا خدا خدا کنم*/*/*/*

امشب می خوام رو آسمون عکس چشات رو بکشم *~*~*

اگه نگاهم نکنی ناز نگاتو بکشم */*/*/

می خوام تو رو قسم بدم به جون هر چی عاشقه*~*~*

به جون هر چی قلب صاف رنگ گل شقایقه */*/*/*

یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری*~*~*~

بدون یه خداحافظی پر نزنی تنها نری*/*/*

یه موقعی فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه *~*~*

فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه */*/**

اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن *****

آسمونای آرزو یه قطره مهتاب ندارن *****

راستی دلت میآد بری بدون من بری سفر ****

بعدش فراموشم کنی برات بشم یه رهگذر *~*~*

اصلا بگو که دوست داری اینجور دوست داشته باشم*/*/*/

اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا کاشته باشم *~*~*

حتی اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه*/*/*

چهره تو یادم می آد وقتی که بارون می زنه *~*~*~

ای کاش منم تو آسمون یه مرغ دریایی بودم */*/*/*

شاید دوسم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم*~*~*

ای کاش بدونی چشمات و به صد تا دنیا نمی دم */*/*

یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم*~*~*~

به آرزوهام می رسم اگر که تو پیشم باشی *****

اونوقت خوشبخت میشم مثل فرشته ها تو نقاشی*****

تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه ****

هوای رفتن که کنی مرگ گلهای مریمه */*/*/*

نگام کن و برام بگو بگوی می ری یا می مونی*~*~*

بگو دوسم داری یا نه مرگ گلهای شمعدونی*/*/*

نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها *~*~*

اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها****

===========================

با چرخش روزگار هم درگیرم

انگار گره خورده به تو تقدیرم

من شاعر حرف های این دل هستم

یادت نرود!بدون تو می میرم.

         

شعر جدید عاشقانه ی زیبا


مــــن و یــــــــاد تـــــو
بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـتبسـاط گـــل بـه لـب دا…رم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟

تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم

سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت

خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت

چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت

بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را

چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟

چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو

تــن و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت
چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن
دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره
دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه
… از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره
بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه
قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره
خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده
وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره
نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم
چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره
دوست دارم
سر به روی شانه های مهربانت می گذارم
عقده دل می گشایم گریه بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
…خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن
من تو را والا تر از من برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آینه دار عشق
عشق را در چهره آینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم ما را غصه ها و گفتگو ها ست
من تو را در جذب محراب دیدم دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله آرامشم من
عشق افسانه است
من پذیرفتم که عشق افسانه است … این دل درد آشنا دیوانه استمی روم …شاید فراموشت کنم … با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش … از عذاب دیدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما می روی … آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را … تلخی بر خوردهای سرد را
خدای عشق
تکرار خاطرات تو شعر مجسم است/ من هر چه می نویسم و می خوانمت کم است/ تو کیستی پیامبری یا خدای عشق/ هر آیه از کلام تو چون وحی ملزم است/ تردید در برابر چشمان تو خطاست / حکم نگاههای قشنگت مسلم است/ من می رسم به تو شاید، هنوز، نه/ آینده ام به لطف تو اینگونه مبهم است

************
این اشک‌های شور
از کجا می‌آید مادر؟
-آب دریاها را
من گریه می‌کنم آقا.
- دل من و این تلخی بی‌نهایت،
…سرچشمه‌اش کجاست؟
- آب دریاها
سخت تلخ است آقا؟
دریا خندید در دوردست،
دنداهایش کف و
لبهایش آسمان

************
در خویش خسته‌ام!تکرار می‌شود همه‌ی لحظه‌های درد
دیگر ستاره‌های یخی نیز رفته‌اند…

ماه از درونِ شب به زمین فحش می‌دهد
تکرار می‌شود همه‌چیزی به رنگِ زرد

بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکسته‌است
از شاخه‌های درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زنده‌است
دیگر همیشگی شدنِ شعر مرده‌است.
٭
از خویش خسته‌ام

هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه
هر روز می‌شکند ریسمانِ من
هر روز
پاره می‌شود ایمانم از گناه
٭
از هم گسسته‌ام

هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
حتی ستاره‌های یخی نیز
مرده‌اند
دیگر ادامه‌ی این راه بسته‌است
حتی خدای من امروز
خسته‌است.
***********
شب بود باران نمی بارید……….شکوفه لبخند نمی زد…………
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب…………..از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی………
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود………نه یک پرده…….تنها نیم پرده………..دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت……………
به پنجره((ها))
کردم…………….چقدر برف….:.((عزیز امشب نرو برف هم بهانه ای است برای نرفتتنت………))
و تو ………….ساده حتی بی هیچ لبخندی یا حتی کلامی رفتی……….. و امروز فردای دیشب……………………عجب فاصله ی نگاهمان را زیاد کردی………….

********
وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…………نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد……..وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد……………وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…………مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند………..دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم……….می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم……………صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…………….

***********
گاهی که دلمبه اندازهء تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است   

من چقد خوشبختم که به او دل دادم

بی هراس و تردید ، باورش می دارم

چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد

گله هایی می کرد که توانم کم کرد

دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد

که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد

آن همه شادابی ، از وجودش دست شست

نا امیدی و درد ، روح او را آشفت

سایت سرگرمی و تفریحی فانی ها دات کام

گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی

حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی

یعنی او تا این حد به دل من دل بست

که به روی هر کس راه عشقش را بست

حاصل این دوری ، باور قلبم بود

قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود

من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو

تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من

چو آفتاب می شوم دمی که گرم و روشنت کنم

چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من

خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم

تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند …
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد …
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ….
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است …!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین …
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

راهی برای رفتن

نفسی برای بریدن

کوله بارم بر دوش

مسافر میشوم گاهی…

عشقی برای خواندن

بغضی برای شکفتن

خاطراتم در دست

بازیچه میشوم گاهی…

نگاهی در راه

اعتمادی پرپر

پاهایم خسته

هوایی میشوم گاهی…

فکرهای کوتاه

صبری طولانی

صدایی در باد

زمستان میشوم گاهی…

روزهای رفته

ماه های مانده

تقویم ام بی تاب

دلم تنگ میشود گاهی…

جای پایی سرد

رد پایی گنگ

در این سایه ی تنهایی

چه بی رنگ میشوم گاهی…

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

باید به خودم فشار بیاورم تا تمام لحظه هایی را تجربه کنم که خدا امروز به من بخشیده.
در لحظه نمی توان صرفه جویی کرد،
جایی برای ذخیره لحظات وجود ندارد،
تا سر فرصت و آرامش، برگردیم و از آن ها استفاده کنیم،
اگر از این لحظات لذت نبرم، آن ها را لاجرم و برای همیشه از دست می دهم.
باید لحظات کوچک امروز را بپذیرم، که همه چیز در چرخشند.
تنها بدین گونه می توانم از دردم رها شوم و زندگی ام را باز بسازم…..

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من …

غصه هایت برای من …

همه بغضها و اشکهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم …

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

…تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ

تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی

و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ…

تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان…

تو رقص دلربای ساقه های طلائی گندم تو موسیقی لطیف بادی…

تو یه غزل عاشقانه توی رساترین شعر ذهن کودکانه منی…

تو مثل قهر بی ریای نسترن، زیبا و جذابی …

تو آشوب دلتنگی غم انگیز دریا برای رسیدن به لحظه غروبی…

تو مثل یه مروارید همخونه صدف نگاه منی…

تو مثل یه سکوت قشنگ رو دستای پر از نیایش گل های یاسی…

تو یک حقیقتی، یک حقیقت باور نکردنی…

یک وجود صبور و یک قلب پر از سخاوت…

تو شیرین ترین واقعیت زندگی منی…

تو با وقارترین و با غرور ترین نقطه شروع بهشتی خنده های منی…

تو یه باور قشنگی تو ذهن و قلب ناباور من…

تو یه حس لطیف تو سرسختی غربت آسمون خواسته های شیرین ر‌‌ؤیاهامی…

شیواترین کلام شاعرانه من

دوستت دارم… دوستت دارم…دوستت دارم…

تو زیباترین و بی نظیرترین قاب عکس دیوار خالی نفس های منی…

صدای تو زیباترین و شیواترین غزل بارون از آسمون پاک خداست…

لطافت طنین لحن مهربون صدای تو

توی خلوت سکوت تن من زیباتر از لحن قشنگ یک گیتاره…

تو دست نیافتنی ترین بهانه لحظه های پر از دلتنگی منی…

تو اولین لبخند زیبا رو لبهای غصه دار منی…

تو بهترین تکنواز آهنگ حضور بهار تو زمستون سرد دلمی…

تو عارفانه ترین نور چشمای بی فروغ منی…

تو مثل یه بوسه لطیف رو گلبرگ پاک گل شقایقی…

تو زیباترین و بی همتا ترین آرایش کلبه کهنه قلب منی…

تو زیبا ترین، مونس ترین و خواستنی ترین حقیقت دلربای زندگی منی…

دوستت دارم… دوستت دارم…دوستت دارم…

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من اگر روح پریشان دارم

من اگر غصه هزاران دارم

گله از بازی دوران دارم

دل گریان،لب خندان دارم

به تو و عشق تو ایمان دارم

در غمستان نفسگیر، اگر

نفسم میگیرد

آرزو در دل من

متولد نشده، می میرد

یا اگر دست زمان درازای هر نفس

جان مرا میگیرد

دل گریان، لب خندان دارم

به تو و عشق تو ایمان دارم

من اگر پشت خودم پنهانم

من اگر خسته ترین انسانم

به وفای همه بی ایمانم

دل گریان، لب خندان دارم

به تو و عشق تو ایمان دارم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

می نویسم مینویسم از تو تا جسم کاغذ من جان دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت

فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی

تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی

تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هیچ کس باور نمی کند

که من

به خاطر صدایی که

دوباره بشنوم

در کوچه های شبانه

تلف شدم …… مردم

تو صدای دل انگیز پیانویی بودی

که در یک شب مهتابی

در کلبه ای مجهول به گوش می رسید

هیچ کس باور نمی کند

که من

به خاطر….

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بی حوصله‌ای. آسمان روی سرت سنگینی می کند. دهانت تلخ است ودستهایت پر از زمستان . پاهایت مثل صخره سخت شده‌اند. از پنجره به بیرون نگاه می‌کنی. به درختان روبرو خیره می‌شوی. حرفهایت را مچاله می‌کنی و روی گرده‌ی باد می‌اندازی. دلت به حال خودت می سوزد.
تو تنهایی. کسی با تو حرف نمی‌‌ زند. کسی زنگ درخانه‌ات را به صدا درنمی‌آورد. چلچله‌ای در محدوده‌ی صدای تو پرنمی کشد. در حسرت آن عطرگمشده‌ چه شبها که خوابت نبرده است؛ اما روی تپه صبح جایی برای تو نیست. کسی به تو سلام نمی‌کند. کسی به تو شب به خیرنمی‌گوید. روزهایت کش آمده‌اند، درست مثل دستهایت که با دره‌های مه آلود مماس شده‌اند. مه تمام تنت راگرفته است. کسی تورا نمی‌‌بیند. به دیوارها دل بسته‌ای. قطعه‌ای از رودخانه را درتنگی کوچک حبس کرده‌ای با دو ماهی قرمز و قسمتی از مزرعه گندم را در یک بشقاب جا داده‌ای تا شاید گلی به سرت بزنند. ماهیها می چرخند وشب می‌شود. ماهیها می چرخند وروز می‌شود اما بهار به سراغ تو نمی‌آید و از کنار خانه ات رد می‌شود. گندمهای بشقاب، قامتی برای ایستادن ندارند و ماهیهای تنگ، موچ را نمی شناسند.
کمی از خودت فاصله بگیر! لبخندت را از درون صندوقچه بیرون بیاور ! کنار دلت بنشین! وقتی نسیم، نارنجها را به حرف می‌گیرد، کلمه ها را ازخودت دور کن! بگذار باران گریه بر دامنه‌های روح تو ببارد!
تو دیروز خوب بودی. یادت هست؟ کفشهای بازیگوش تو یک لحظه آرام نداشتند جیبهایت پر از نخودچی و خنده بود . دفترمشق تو بوی آب می داد، بوی نان، بوی بیست. اندوهی درکوهپایه های احساس تو پرسه نمی‌زد.
چرا زمستان در دهلیزدلت رخنه کرده؟! چرا پشت پرچین پاییز پنهان شدی ؟! چرا به آیینه صمیمی نشدی؟!
پلکهایت را شانه بزن! هنوز وقت هست. می‌توانی یکبار دیگر بهار را ببینی . بگذار بنفشه ها و یاسمنها دورت را بگیرند! بگذار صدای قناریها روی تنهایی تو ببار!
بهار آمده است. دلت را آب و جارو کن! یقین دارم، این بار به خانه‌ات می آیدو تو مثل گیلاسها زیبا می‌شوی

سلام

یه چیز میگم بگو باشه

یه ماچ میدی دلم وا شه !؟

.

.

.

نیست در این گفته من سوسه ای / گر تو به من قرض دهی
بوسه ای

بوسه ای دیگر سر آن مینهم / لحظه دیگر به تو پس میدهم
!

.

.

.

من مست غم عشقم با خنده خمارم کن ، صیاد اگر هستی با
بوسه شکارم کن . . .

.

.

.

اتل متل یه فانوس / فرستادم برات بوس

گرفتی بگو آره / نشد بگو دوباره !

.

.

.

عشق تو وسط قلبمه ، درست همینجا ، همین تو

یه بوسه بده واسه مریض میخوام ، آخه بوسه هات داره
حکم دارو !

.

.

.

عزیزم

پرده چشماتو آروم میکشم روی چشات

بوسه دوستت دارم رو میگیرم از گونه هات

شب به خیر احساس من . . .

.

.

.

اگر نیمه شبی در آغوش من افتی / آنقدر بوسه بر لبهایت
زنم که از نفس افتی !

.

.

.

میخوام بیام کنار تو ، تا یه کمی لوست کنم

اگه کسی اونجا نبود ، یواشکی بوست کنم !

.

.

.

ترنم باران را نصار چشمانت میکنم نازنینم ، تا شبنمی
شود بر سرخی گونه هایت

و داغی بوسه ام را به پیشانی ات به یادگار میگذارم
و دست نوازشم را به موهایت

هدیه میکنم ، که تا عمر داری مرا از خاطر نبری . .
.

.

.

.

رفتم به نزد طبیب ز شدت طب

۶ بوسه نوشت ز گوشه لب

۲ تا صبح

۲ تا ظهر

و ۲ تا شب!

.

.

.

مانده بر لبان من داغ بوسه های تو

رفتی و بجا مانده آتشی به جای تو

.

.

.

تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیبا ترین
بوسه های عاشقانه

هدیه ای برای تو . . .

دوستت دارم

.

.

.

گلی از شاخه هاچیدم برایت / زدم بوسه به یادت بی نهایت

اگر قاتل تو را کشت ای قناری / بگو آخر ، که گیرد خونبهایت
!

.

.

.

بوسه یعنی لذت دلدادگی / لذت از شب لذت از
دیوانگی

بوسه آغازی برای ما شدن / لحظه ای با دلبری
تنها شدن

بوسه آتش می زند بر جسم و جان / بوسه یعنی
عشق من با من بمان . . .

.

.

.

کاش میشد بوسه ها را قاب کرد / مثل نامه سوی هم پرتاب
کرد

کاش میشد عشق را تقسیم کرد / مثل تک شاخه گلی تقدیم
کرد

.

.

.

سلام یه زحمت واست داشتم

هروقت از جلو آینه رد شدی ، این دوست منم ببوس !

.

.

.

شبی پر کن از بوسه ها ساغرم / به نرمی بیا
همچو جان در برم

تنم را بسوزان در آغوش خوش / که فردا نیابند
خاکسترم . . .

.

.

.

میفرستم این پیامک را به دوست / ای پیامک صورت او را
ببوس

.

.

.

بازم شادی و بوسه / تو هر لحظه و ساعت

هیچ وقت کهنه نمی شه / دوستت دارم کثافت!

.

.

.

ناز آن چشمی که سویش مال ماست

ناز آن رویی که بوسش مال ماست !

.

.

.

گفته بودم که اگر بوسه
دهی توبه کنم

که دگر باز از این گونه خطاها نکنم

بوسه دادی و چو برخواست لبت از لب من

توبه کردم که دگر توبه بیجا نکنم !

.

.

.

با گوشیت چیکار کردی ؟ هرچی زنگ میزنم میگه

مشترک مورد نظر خوشگله !

بوسیدنش مشکله !

ادامه اس ام اس ها در لینک زیر

.

.

.

انواع بوس:

بوس لب:عاشق بودن

بوس گردن:نیاز داشتن

بوس صورت:دوست داشتن

بوس بازو:شوخی کردن

بوس پیشانی:آرامش دادن

تو کدومشو به من میدی !!!؟

.

.

.

++-_+++<( )>

تا سیاره اورانوس ، یه آتلانتیس پر از بوس

واسه شیرین ترین دوست !

.

.

.

گرمترین بوسه ها را نصیب کسی کن که در سرد ترین لحظه
ها به یاد توست . . .

.

.

.

او شراب بوسه می خواهد ز من / من چه گویم
قلب پر امید را

او به فکر لذت و غافل که من / طالبم آن لذت
جاوید را . . .

.

.

.

به امید نگاهت ایستادن / به روی شانه هایت سر نهادن

خوشتر از این آرزویی است / دهان کوچکت را بوسه دادن
. . .

.

.

.

بوسه ابتکاریست از طبیعت ، برای زمانیکه احساس در کلام
نمی گنجد . . .

میبوسمت

.

.

.

لبخند تو طلوع و بوسه ی تو غروب منه

ممنونم بخاطر اینکه بهترین و شگرف ترین دوست و همدم
منی . . .

.

.

.

بوسه ام را می گذارم پشت در / قهرکردی , قهرکردم ,
سر به سر

تو بیا , در را تماما باز کن / هر چه میخواهی برایم
ناز کن

من غرورم را شکستم , داشتی ؟ / آمدم , حالا تو با من
آشتی ؟

.

.

.

بوسه هایت انار را می ترکاند ، نفس هایت
سیب را می رساند ، آغوشت ابر را می باراند

پاییزترینی تو !

.

.

.

می بوسیمت سه تایی من و غم و تنهایی / امان
از این جدایی دلتنگتم خدایی . . .

.

.

.

بوسه یعنی لذت دلدادگی / لذت از شب لذت از دیوانگی

بوسه آغازی برای ما شدن / لحظه ای با دلبری تنها شدن

بوسه آتش می زند بر جسم و جان / بوسه یعنی
عشق من با من بمان .

دلم بهانه میکند طلوع دیدن تو را / تا به کجا دلم کشد حسرت دیدن تو را ؟*************

آرامتر سکوت کن ، صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد !

*************

به دل میگم شب یا سحر یادش نکن / دلم میگه دیونشم ، تو هم فراموشش نکن .

*************اتل متل صداقت / دل به تو کرده عادت / برات دعا میکنم / اینه رسم رفاقت !

*************

ای که ترنم محبت را در قلبت احساس کردم / تو را به تکرار همه دوستت دارم های دنیا دوست دارم .

*************

دلتنگ تو امروز شدم تا فردا / فردا شد و باز هم تو گفتی فردا / امروز دلم مانده و یک دنیا حرف / یک هیچ به نفع دل تو تا فردا .

*************

آرزو میکنم که فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی باشد برای آرزوهای قشنگت !

*************

دیگر در این قمار نباید زیان دهم / بگذار در جدا شدن از یار جان دهم / همچون نسیم می گذرد تا به رفتنش / چون بوته زار دست برایش تکان دهم .

*************

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است / فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است / چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود / گیرم که برکه ای ، نفسی عاشقت شده است .

*************

من همانم که اگر دوست مرا یاد کند / به صفای قدمش دیده ی خود را فرش کنم .



تی شرت محرم طرح عرشیا

تی شرت محرم طرح عرشیا

خرید تی شرت محرم

تی شرت محرم (طرح عرشیان)

تی شرت محرم، یک تیشرت فوق العاده شیک و زیبا

برای آقایان خوش سلیقه و عزاداران واقعی ...

با کیفیت استثنایی و چاپ عالی

برای اولین بار در ایران


با خرید تی شرت محرم به عزاداری امسال متفاوت ظاهر شوید

تیشرت محرم طرح جدید عرشیا

خرید پستی تی شرت محرم طرح عرشیا


قیمت : 29000 تومان

لایو بازدید : 37 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)
از بار گنه شد تن مسکینم پست / یارب! چه شود اگر مرا گیری دست؟
گر در عملم آنچه تورا شاید نیست / اندر کرمت آنچه مرا باید هست



تی شرت محرم طرح عرشیا

تی شرت محرم طرح عرشیا

خرید تی شرت محرم

تی شرت محرم (طرح عرشیان)

تی شرت محرم، یک تیشرت فوق العاده شیک و زیبا

برای آقایان خوش سلیقه و عزاداران واقعی ...

با کیفیت استثنایی و چاپ عالی

برای اولین بار در ایران


با خرید تی شرت محرم به عزاداری امسال متفاوت ظاهر شوید

تیشرت محرم طرح جدید عرشیا

خرید پستی تی شرت محرم طرح عرشیا


قیمت : 29000 تومان

لایو بازدید : 249 سه شنبه 30 مهر 1392 نظرات (0)

پائولوکوئیلو در باره کتاب می گوید :
"در این کتاب به یک هفته زندگی انسان هایی معمولی پرداخته می شود، که هر کدام، به یک باره خود را پیش روی عشق، مرگ یا قدرت می یابند. همواره اعتقاد داشته ام که چه در هر انسان و چه در سراسر جامعه، دگرگونی های ژرف در دوره های زمانی بسیار کوتاهی رخ می دهند.درست آن گاه که هیچ انتظارش را نداریم، زندگی پیش روی ما مبارزه ای می نهد تا شهامت و اراده مان را برای دگرگونی بیازماید.  از آن لحظه به بعد، حاصلی ندارد که وانمود کنیم چیزی رخ نداده است، یا بهانه بیاوریم که هنوز آماده نیستیم. این مبارزه منتظر ما نمی ماند. زندگی به پشت سر نمی نگرد. یک هفته فرصت زیادی است تا تصمیم بگیریم که سرنوشت خود را بپذیریم یا نه."

غریبه، شانتال‌ پریم‌ را انتخاب‌ می‌کند تا ثابت‌ کند انسان‌ ذاتاً شر است. پیشنهاد بیگانه‌ می‌تواند برای‌ همیشه‌ سرنوشت‌ شانتال‌ فقیر و یتیم‌ را عوض‌ کند اما او باید میان‌ فرشته‌ و شیطانی‌ که‌ هر انسان‌ در درون‌ خویش‌ دارد، انتخاب‌ کند... دهکده ای درگیر آز، هول و هراس ... مردی اسیر شبح گذشته ای دردناک دختر جوانی در جست و جوی خوشبختی ... برای تصمیم گیری فقط هفت روز فرصت هست. رزم در کنار فرشتگان، یا شیاطین؟ در این هفته طولانی و تکرار ناشدنی، هرکدام پیمان خویش را پبش می گذارند: نیک یا بد؟ ویسکوس دهکده ای کوچک و از یاد رفته در زمان و مکان، میدان این نبرد هولناک خواهد بود... بیگانه ای اسرارآمیز وارد دهکده می شود، و از آن دم، دهکده درگیر نقشه ای مکارانه می شود که اثر آن هرگز از روح تک تک ساکنان این دهکده نخواهد شد. بیگانه از دوردست آمده است، به جست و جوی پاسخی برای پرسشی نگران کننده : انسان در ذات خویش نیک است یا بد؟ رمان شیطان و دوشیزه پریم درستی و راستی انسان را به گونه هولناکی می آزماید.


برای دانلود کلیک کنید. 

با تشکر از دوست عزیزم محمود ترابی که این کتاب رو واسم ارسال کردند.


http://muharram92.com
تی شرت محرم

لایو بازدید : 99 یکشنبه 28 مهر 1392 نظرات (0)

سیر رشد و تفسیر نقاشی های کودکان

ترسیم، یک مرحله حد واسط بین بازی و تصویر ذهنی است . به ندرت بین ۲ تا ۵/۲ سالگی ظاهر می‌شود مثل بازی تخیلی که برای کسب لذت و سعی در تقلید واقعیات است. اولین فرم ترسیم، بازی تمرینی خالص و به صورت خط خطی، بدون هدف Scrib Line است. بعداً خط خطی از حافظه ایجاد می‌شود و بیشتر جنبه تقلیدی و تصوری دارد ترسیم در هر مرحله، به مکان یا فضا مربوط است و نماینده هوش می‌شود.

بر این مبنا آزمون گودیناف به وجود می‌آید . در واقع نشانه‌ای از محتویات عاطفی است و بستگی به تکامل و رشد ادراکی، شناختی، تجربه کودک و ظرفیت درکی دارد که سمبل‌ها را ایجاد می‌کند. در ترسیم ابتدا جاگذاری، بعد شکل، سپس طرح و در آخر جنبه‌های تصویری به وجود می‌آید. این مراحل در تمام کودکان دنیا دیده می‌شود.

مرحله اول : خط خطی است که انعکاسی از خطوط خمیده، عمودی یا افقی دارد. عموماً کودک به مرز کاغذ توجهی ندارد.

نقاشی کودکان

مرحله دوم : از ۱۶ تا ۲۰ ماهگی شروع می‌شود و کودک توجه به فرم و محل و کیفیت خط‌ها می‌کند و یاارائه خط می‌کند و سعی دارد در مرکز صفحه کار می‌کند. بیشتر حلقه‌ای می کشد که شبیه صورت انسان است و کودک رابطه بین فعالیت‌ها و رفتارهای خود را می‌فهمد.

مرحله سوم : نمونه‌های جدید مثل حلقوی و بیضوی می‌کشد و نقطه گذاری ممتد و تکراری می‌کند.

مرحله چهارم : از ۲ سالگی به بعد شروع می شود که شامل کشیدن قوس، اشکال زاویه‌دار، خطوط مستقیم. نقطه گذاری یا ترکیباتی از آنها میباشد. در این مرحله کودک در اندازه‌ها تغییر می‌دهد، اعضای داخی یک شیء را می‌کشد، ترسیمی که کودک در این مرحله بشکل بسته می‌کشد نماینده انسان است. در این زمان AMBIVA   LANCE در مورد اشیاء و همچنین صحبت در مورد نقاشی دیده می‌شود.

مرحله پنجم : کودک خطوط کشیده شده را نامگذاری می‌کند، ممکن است حروف الفبا را بنویسید یا از دیگران بخواهند برایش بنویسند. استفاده از رنگها و جهت رنگ‌آمیزی در این مرحله رشد می‌کند. کودک در رنگ‌آمیزی بیش از یک رنگ استفاده می‌کند. در ابتدای خط خطی کردن، کودکان این کار را توسط بالا بردن بازو انجام می‌دهد و بعد با پیشرفت بیشتر با چرخش مچ خط می‌کشد و شکل سازی می‌کند.



لایو بازدید : 42 یکشنبه 28 مهر 1392 نظرات (0)
شهید محمد رضا دشتی اسطوره ی که اسماعیل سیستان و بلوچستان شد
 متن پیامک اینگونه بود ...شهیدی که تیر حنجره اش را شکافته بود اما زمزمه سوره الرحمن برلبانش تا لحظه شهادت جاری بود ...او شهید محمد رضا دشتی بود ، شهیدی که در اسارت جام شهادت را نوشید و مشتاقانه به صف یاران شهید و برادرش محمد تقی شتافت
شهید محمد رضا دشتی اسطوره ی که اسماعیل سیستان و بلوچستان شد
به گزارش پایگاه خبری اوشیدا: ماجرای آشنایی با نام شهیدان دشتی علی الخصوص محمد رضا و نحوه شهادتش با یک پیامک توسط یکی از رزمندگان اسیر درعراق با نام هادی ایزی آغاز شد

متن پیامک اینگونه بود ...شهیدی که تیر حنجره اش را شکافته بود اما زمزمه سوره الرحمن برلبانش تا لحظه شهادت جاری بود ...
او شهید محمد رضا دشتی بود ، شهیدی که در اسارت جام شهادت را نوشید و مشتاقانه به صف یاران شهید و برادرش محمد تقی شتافت
کمی همت و تلاش کافی بود تا صاحب پیامک و به نوعی همرزم این شهید بزرگوار را پیدا کنیم ،و این تماس در کمترین زمان صورت گرفت

با شنیدن نام شهید محمد رضا دشتی ،صدای بغض آلود پشت تلفن جرقه ی لازم داشت و آن ذکر نام شهید محمد رضا بود که صاحب صدا را به یاد دوران اسارت و شهادت محمد رضا بیاندازد
آنچه که او برایمان بازگو کرد واقعیت عظمت و بزرگی شهدا بود...
او تنها از نحوه شهادت محمد رضا اطلاع داشت اما از خانواده او اطلاعی نداشت و در واقع شناختش به دوران اسارت و بیمارستان الرشید عراق بر می گردد طی عملیات کربلای ۵ محمد رضا از ناحیه حنجره مورد اصابت گلوله قرار گرفته و حنجره اش متلاشی می گردد او را به همراه دیگر اسیران ایرانی به عراق منتقل می کنند
شهید محمد رضا دشتی به دلیل اصابت گلوله بر حنجره به بیمارستان الرشید عراق انتقال داده می شود اما انگار این زخم مقام شهادت را برایش به ارمغان آورد و او پس از یک شب تحمل جراحت به درجه رفیع شهادت نائل آمد
هادی ایزی برایمان گفت؛ من هم مثل محمد رضا مصدوم و به بیمارستان الرشید عراق منتقل کرده بودند با محمد رضا آنجا بود که آشنا شدم یک جوان ۱۶-۱۷ ساله بود و وضیعت جسمی خوبی نداشت گلوله حنجره اش را متلاشی کرده بود ،اما برایم جالب بود که با آن وضیعت مدام سوره الرحمن و علق را زمزمه می کرد،در همان لحظات اولیه که محمد رضا را آورده بودند دکتر عراقی که به زبان فارسی هم تسلط داشت از من خواست تا اسم و فامیل محمد رضا را از او بپرسم ، نزدیک محمد رضا شدم و از او پرسیدم با همان وضیعت از نام و دیارش گفت ؛(من محمد رضا دشتی زابل) این تنها حرفی بود که از او شنیدم
هادی ایزی در ادامه بازگو می کند ؛شهید محمد رضا نصفه های شب احساس تشنگی می کند و تصمیم می گیرد تا سرم دستش را قطع کند در همان لحظه متوجه شدم و دکترها را صدا کردم و آنها برای کاهش درد به محمد رضا دیازپام تزریق کردند ولی امکان آب دادن به محمد رضا نبود
صبح روز بعد محمد رضا دوباره احساس تشنگی می کند و در حالی که زمزمه سوره الرحمن بر لبانش جاری بوده است به شهادت می رسد ...و من در حسرت آب دادن به محمد رضا ماندم ...
صدایی دیگر از پشت تلفن شنیده نمی شد ؛ بغض جاماندن گلوی این رزمنده ، آزاده و جانباز عزیز را می فشرد ،او را به یاد گلوی متلاشی شده محمدرضا و رفاقت یک شبه اش انداخت ...
اما از آنجا که خود هادی ایزی دوست داشت تا این پیام از شهید محمد رضا دشتی را منتقل کند آسوده خاطر شد
آشنایی با محمد رضا و محمد تقی به اینجا ختم نشد ؛پیگیریهای صورت گرفت و سرانجام ما را با داماد این خانواده آشنا ساخت
او همرزم شهید محمد رضا دشتی بود منصور بستانی جانباز ۵۵ درصد و آنچه که سالها در مورد محمد رضا شنیده و دیده بود را برایمان گفت: محمد رضا در کودکی و نوجوانی با انقلاب مانوس بود همیشه همراه بردارش محمد تقی در راهپیمایی علیه رژیم شاه شرکت می کرد چهارم دبستان و ده ساله بود که انقلاب پیروز شد
محمد تقی چند سال بزرگتر از محمد رضا بود و به عنوان امدادگر در جبهه مشغول بود ،یادم است یک بار محمد تقی به سنگری که محمد رضا و من داخل آن بودیم آمده بود تا محمد رضا را به گردان خودش ببرد اما محمد رضا کنار ما ماند
از محمد تقی بگویم که درسال ۶۴ وارد جبهه شد ودر عملیات کربلای یک در آستانه آزاد سازی مهران در ۱۲ تیر ماه ۶۵ به شهادت رسید
پس از شهادت محمد تقی ، محمد رضا برای تدفین و خاک سپاری برادر عازم زاهدان شده و بعد از مدتی برای شرکت در عملیات کربلای ۵ عازم منطقه عملیاتی شلمچه می شود
محمد رضا از ۵ سالگی نماز و قرآن را با صوت زیبای تلاوت و حفظ می کرد او متولد ۱۳۴۸زاهدان بود ، پسری مهربان و با گذشت و خوش رو بود ،هرزمانی که فرصت پیدا می کرد قرآن می خواند و به خواندن قرآن خیلی اهمیت می داد
از خصلت های بارزمحمد رضا این بود که همیشه غسل جمعه ،نماز شب و احترام به پدر و مادر را فراموش نمی کرد
در کنار صوت زیبایی که در تلاوت قرآن داشت خط بسیار زیبای نیز داشت و در انجام فعالیتهای خطی با سپاه پاسداران همکاری داشت
موقع اعزام به مناطق عملیاتی سوم دبیرستان بود ،با اتحادیه انجمن های اسلامی همکاری داشت ، حافظ جزء ۳۰ قرآن بود قبل از اعزام به جبهه در مسابقات قرآنی جوایزی از دست امام جمعه زاهدان دریافت نمود ، حفظ قرآن را در برنامه زندگی اش قرار داده بود
محمد رضا قبل از شرکت در عملیات کربلای ۵ از خوابی برای ما گفت؛ روی دیوار در حال پیاده کردن طرحی بودم که در همان لحظه تیری به من اصابت کرد و شهید شدم
شهید محمد رضا ۷بهمن ۶۵ وارد عملیات کربلای ۵ می شود در همین عملیات از ناحیه حنجره مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به اسارت نیروهای بعثی عراق در می آید ، شهید محمد رضا در بیمارستان الرشید عراق به شهادت می رسد
پدر و مادر این دو برادر شهید به دیار حق لبیک گفتند ،محمد رضا برادر دیگری هم داشته است که در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) به رحمت ایزدی می رود
پیکر مطهر شهید محمد رضا دشتی ۱۵ سال بعد از شهادتش به آغوش میهن اسلامی و خانواده بر می گردد ، سال ۸۱ که محمد رضا را به زاهدان آوردند صورتش هنوز تازگی خود را داشت
او با غیرت و شهامت اسماعیل گونه و حنجره خونی علی اصغر امام حسین (علیه اسلام) در صف خوبان خداوند جای گرفت
امروز اگر حرفی برای گفتن داریم از همین حنجره های خونین است حرمت حنجره های خونین را به بهای اندک دنیا نفروشیم ...
یاد و نامشان گرامی باد

تعداد صفحات : 10

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 94
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 28
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 34
  • بازدید سال : 200
  • بازدید کلی : 8,955